صفای اشک وفای غم

عاشقان دل

گنجشکی با عجله و تمام توان به آتش نزدیک می شدو برمی گشت !پرسیدند :چه می کنی ؟پاسخ داد :در این نزدیکی چشمه آبی هست و من مرتب نوک خود را پر از آب می کنم و آن را روی آتش می ریزم


گفتند :
حجم آتش در مقایسه با آبی که تو می آوری بسیار زیاد است
و این آب فایده ای ندارد
گفت :
شاید نتوانم آتش را خاموش کنم ،
اما آن هنگام که خداوند می پرسد :
زمانی که دوستت در آتش می سوخت تو چه کردی ؟
پاسخ میدم :
هر آنچه از من بر می آمد !!!!!

+نوشته شده در جمعه 10 خرداد 1392برچسب:درد, عشق,عاشق,ابی بیگلو,چت روم ,یار, دوست, دوست من ,ای یار مهربان,دل, دل من,,ساعت18:58توسط سجاد همرنگ | |

 

      درد یک پنجره را پنجره ها می فهمند
                                 معنی کور شدن را گره ها می فهمند
      سخت بالا بروی ، ساده بیایی پایین
                                 قصه تلخ مرا سُرسُره ها می فهمند
     یک نگاهت به من آموخت که در حرف زدن
                                چشم ها بیشتر از حنجره ها می فهمند
     آنچه از رفتنت آمد به سرم را فردا
                         مردم از خواندن این تذکره ها می فهمند
     نه نفهمید کسی منزلت شمس مرا
                         قرن ها بعد در آن کنگره ها می فهمند

 

+نوشته شده در سه شنبه 15 اسفند 1391برچسب:درد, عشق,عاشق,ابی بیگلو,چت روم ,یار, دوست, دوست من ,ای یار مهربان,دل, دل من,,ساعت15:25توسط سجاد همرنگ | |

مهربون،اي هم قبيله، مي‌دونم دستات چه سرده

 

هر كي مي‌گه غم نداره، تو دلش يه دنيا درده

 

تو مي‌خواي كه من ندونم، دلت از غصه هلاكِ

 

جاي شلاق سياهي، رو تن نجيب و پاكِ

 

اما ناگفته هويداست، غمي كه ريشه دَوونده

 

اون غمي كه غير شاخه، زده ريشه رو سوزونده

 

تو خودت گفتي قديما، قصه گل و تگرگُ

 

قصه خويش دل‌آزار، قصه ريزش برگُ 

 

نمي‌دونم توي دنيا چرا آدما حقيرن 

 

چرا خوبا واسه خوبي، توي دست شب اسيرن

 

اين چرا، چرا، چراها، هيچكدوم درمون نمي‌شه 

 

آخه دردِ ديگه اينجاست، از يه خاكيم و يه ريشه

 

تا بوده قصه دنيا، قصه غربت و درده

 

پس ديگه دلو نسوزون، زندگي قسمت و بخته 

 

تو بخند، تو اين زمونه، چاره‌اي ديگه نداريم 

 

شايدم با خنده‌هامون، غصه رو تنها بذاريم

+نوشته شده در دو شنبه 13 آذر 1391برچسب:هم قصه ,عاشق, یاران, دوری,,ساعت10:42توسط سجاد همرنگ | |